سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تا به حال فکر کرده اید که چرا بیشتر مردم به دانستن اخبار علاقه دارند؟
این شاید به عقیده بعضی ها یک پرسش ساده باشد و جوابش هم مسلما آگاهی از وضعیت محل سکونت و جهان ، جهت تصمیم گیری در امور زندگی و یا حداقل ارضای حس کنجکاوی باشد و به عقیده عده ای دیگر ممکن است یک پرسش کاملا فیلسوفانه به نظر بیاید که پاسخ به آن نیاز به تامل بیشتری دارد.
اما موضوع بحث ما پاسخ به این پرسش نیست . در واقع می خواهیم با فرض اینکه همیشه افرادی وجود دارند که خواستار دانستن اخبار هستندُ نیازهای آنها را بهتر بشناسیم.
اشتباه نکنید! بحث روانشناسی هم در کار نیست.موضوع شناخت تفاوتهای خوانندگان
Printed Media یا رسانه های چاپی و Online Media یا رسانه های آن لاین است آن هم برای اینکه بدانیم که چگونه می توانیم به بهترین شکل برای وب بنویسیم.

 خواننده وب تفاوتهایی با خواننده رسانه چاپی دارد که به دلایل مختلف از جمله کمبود وقت ،الزام دانستن اخبار در کوتاهترین زمان ممکن ،امکان دسترسی آسانتر به اینترنت تا رسانه های چاپی و یا حتی بی حوصلگی رسانه های آنلاین را انتخاب می کند. حالا تصورش را بکنید که شما قرار است برای وب سایتی مطلب بنویسید ، پس حتما باید اصولش را بدانید تا بتوانید نویسنده خوبی در دنیای آنلاین باشید.

به طور کلی چند کانال برای نوشتن در وب وجود دارد.از آن جمله وبلاگ یا Blogging است و دیگری ویکی پدیا یا Wikis که یک دایرة المعارف عمومی به چند زبان است که هرکس می تواند راجع به هر چیزی و به هر زبانی که می خواهد در آن یک مدخل باز کند و مطلب خود را در آن قرار دهد . 

بعد از آن  Discussion Boards یا حوزه های بحث در اینترنت هستند.اما آنچه مهم است نحوه نوشتن شملا در وب است که باید صحیح باشد.


نوشته شده در  چهارشنبه 85/11/18ساعت  2:4 عصر  توسط بیتا صالحی 
  نظرات دیگران()

 

                                                                     بازی سکوت


رو صندلی بیمارستان نشسته بودم. روبروم عکسی رو دیوار نصب بود. حتماً همتون این عکس رو بارها دیدین. درست زیر عکس چند نفر مشغول صحبت بودند. خیلی سعی می کردم حرف هاشون رو نشنوم. ولی اینقدر بلند صحبت می کردن، که نمی شد نشنید. طرف دیگه راهرو یه نفر داشت با موبایل صحبت می کرد. چند تا صندلی اونطرف تر یه پیرمرد داشت بیماریشو واسه یه خانومی توضیح میداد. یه پسر بچه با مزه هم بود که فکر کنم حوصله اش سر رفته بود . 35 بار طول این راهرو رو دوید( دقیقاً شمردم ) و صدای پاش همه سالن رو گرفته بود. هر از گاهی پرستار هم می اومد و یه ساکت باش می داد و می رفت.بعد، یه سکوت چند دقیقه ای حاکم می شد و دوباره روز از نو ...  زل زده بودم به عکس و از خجالتم هیچی نمی گفتم. هر چند که حرفی نمی زدم اما درونم غوغایی بود. اینقدر ذهنم شلوغ بود، که اگه یه بلند گو میذاشتن، همه تو بیمارستان سرسام می گرفتن.


در اندرون من خسته دل ندانم که کیست     که من خموشم و او در فغان و غوغاست


داشتم به سکوت فکر می کردم ولی در درونم نمی دونم با کی حرف می زدم. من با اون حرف می زدم یا اون با من. نمی دونم چرا این همه پراکنده حرف می زد. این همه موضوع یکجا و با هم. ای بابا اصلاً کی دعوتش کرده بود، که این همه حرف می زد. انگار من این وسط نقشی نداشتم. مگه من نباید بگم ساکت دیگه حرف نزنه ؟ پس چرا داره ادامه میده؟ فکر کنم بهتره صدامو بلند کنم شاید ساکت بشه. ولی تو بیمارستان جاش نبود. بعداً  حسابشو میرسم. باز خوبه تو بیمارستان یه پرستاری هست که هر از چند گاهی یه سکوتی ایجاد می کنه. ولی مثل اینکه این داخل خبری از قانون نیست . از کسی حساب نمی بره. فکر کنم بهتره یکی از این عکس ها رو بخرم اون تو نصب کنم. شاید عمل کنه. شنیدم میگن تا ساکت نباشی صدای باد رو نمی شنوی، صدای رودخانه، بارون،... خوب با این همه سرو صدا که من نمی تونم این صداهارو بشنوم ! شنیدم میگن سکوت بالاترین عبادته. پس اینطور که معلومه من نمی تونم بهترین عبادت رو انجام بدم نمی دونم به چه زبونی ازش خواهش کنم یه چند دقیقه ساکت بشه تا منم بتونم  بشنوم هستی به من چی میگه.


نوشته شده در  یکشنبه 85/11/8ساعت  3:4 عصر  توسط بیتا صالحی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اومدم دوباره...
[عناوین آرشیوشده]